داستان رؤیای عجیب نرجس (س) (قسمت دوم)
.: جـــوزا :.
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من / ورنه این دنیا که خندیدن نداشت....
http://youhosting.ir
نگارش در تاريخ پنج شنبه 21 تير 1390برچسب:, توسط هدیه صادقی


 
 

 

اگر چه ملیکه با آن طینت پاکی که داشت، خواستار چنین ازدواجی با چنان افرادی نبود و در آرزوی

رفتن به خانه ای بود که پر از صفا، معنویت و خدا پرستی باشد، اما دو حادثه ای که رخ داد او را

نیز غرق در تفکر کرد. با خود می گفت: سرنوشت من چه خواهد شد؟ سرانجام کجا خواهم رفت؟

خدایا! به من کمک کن و مرا نجات بده. او همچنان فکر می کرد و اندوهگین بود تا اینکه شب خوابش

برد. در خواب دید که جدش شمعون همراه حضرت عیسی (ع) و عدهای از یاران مخصوص

حضرت مسیح (ع) وارد کاخ شدند. ناگهان، منبری بسیار باشکوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد.

سپس دید دوازده نفر که مردانی بسیار خوش سیما، نورانی و زیبا بودند وارد کاخ شدند. در عالم

خواب به ملیکه گفته شد اینها که وارد شدند، پیامبر(ص)، امام علی(ع)، امام حسن(ع)،

امام حسین(ع)، امام سجاد(ع)، امام محمد باقر(ع)، امام جعفر صادق(ع)، امام موسی کاظم(ع)،

امام رضا(ع)، امام جواد(ع)، امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) هستند.

 

 

ناگهان مشاهده کرد که پیامبر اسلام(ص) به حضرت مسیح(ع) رو کرد و گفت: ما به اینجا آمدیم تا

ملیکه را از شمعون برای فرزندم، حسن عسکری (ع)، خواستگاری کنیم. حضرت مسیح به شمعون

گفت: به به! سعادت به تو رو کرد. خود را با دودمان محمد (ص) پیوند بده. شمعون از این پیشنهاد

بسیار خوشحال شد. آن گاه حضرت محمد (ص) به منبر رفت و خطبه ی عقد را خواند و ملیکه را به

همسری امام حسن عسکری(ع) در آورد. سپس حضرت مسیح(ع)، شمعون و یاران مسیح(ع) به

این عقد گواهی دادند. ملیکه می گوید: از خواب بیدار شدم ولی جرأت نکردم که خوابم را برای

کسی بازگو کنم. شوق امام حسن عسکری(ع)، که همراه پیامبر او را در خوابم دیده بودم، هر روز

در دلم بیشتر می شد، بطوری که از دوری وی بیمار شدم. پدرم طبیب ها را حاضر کرد ولی فایده ای

نداشت. روزی قیصر آمد و گفت: دخترم! چه میل داری؟ گفتم هیچ. گفت: چه درخواستی داری گفتم:

اسرای مسلمان را آزاد کنید، ممکن است حالم بهتر شود. جدم قیصر دستور داد تا اسرای مسلمان

را آزاد کردند و در وضع بقیه نیز توسعه داد و آنها را آزاد گذاشت. من قدری غذا خوردم تا وانمود

کنم که حالم خوب شده است. چون شب شد و به خواب رفتم، در عالم خواب، بهترین زنان عالم،

یعنی حضرت فاطمه زهرا (س) را دیدم که حضرت مریم(س) با هزار کنیز از حوریان بهشت در

خدمت او هستند. پس مریم(س) گفت: این خانم، بهترین زنان عالم، مادر شوهر تو است. پس من

فوری دامنش را گرفتم و گریستم و از دوری امام حسن عسکری(ع) شکایت کردم. فرمود: چگونه به

سراغ تو بیاید در حالی که مسلمان نیستی و به خدا شرک می آوری؟ اگر می خواهی به دیدار تو بیاید،

بگو: اَشهَدُ اَن لا الهَ اِلاَّ الله و اَشهَدُ اَنَّ محمداً رسولُ الله. چون این جملات را گفتم، حضرت زهرا (س)

مرا به سینه خود چسبانید، دلداریم داد و فرمود: اکنون منتظر آمدن فرزندم باش که من او را به سوی

تو می فرستم. از آن شب به بعد، هر شب آن بزرگوار را می دیدم، حالم رو به بهبودی می رفت و به

لطف خدا سلامتی خود را باز یافتم.

 

 


ازدواج نرجس (س) با امام حسن عسکری (ع)


 

 

ملیکه، همچنان آرزو می کرد که روزی بیاید و از میان خاندان امپراطور روم دور شود و از آلودگی

دنیا پرستی این خاندان، نجات یابد تا به افتخار و سعادت خدمت در خانه ی امام حسن عسکری(ع)

برسد. بین مسلمانان و رومیان سالها جنگ بود. گاهی مسلمانان پیروز می شدند و گاهی رومیان .

طبیعی است که در جنگ، عده ای اسیر می شدند و آنها را به اسارت می بردند. در آن زمان رسم بر

این بود که یا اسیران را به عنوان غلام و کنیز می فروختند و یا آنها را با اسیران خود عوض

می کردند. در یکی از مسافرتها که ملیکه با عده ای از بانوان همراه امپراطور بود، به لشکر

اسلام برخوردند. سپاه اسلام در گیر جنگ شد. در این جنگ مسلمانان پیروز شدند. عده ای از زنان،

از جمله ملیکه اسیر شدند. اسیران را به وسیله کشتی از راه رود خانه ی دجله برای فروش به بغداد

آوردند. یکی از فروشندگان، برده فروش معروفی به نام عمرو بن یزید بود. روزی امام هادی (ع)

یکی از یاران خود به نام بشر بن سلیمان را، که در خرید و فروش برده نیز، سابقه داشت، در شهر

سامرا دید و نامه ای که به زبان رومی نوشته و زیر آن را امضا کرده بود به او داد، کیسه ی پولی

نیز جداگانه به او داد و فرمود: می خواهم به بغداد بروی و با این کیسه پول کنیزی را خریداری کنی

و به اینجا بیاوری. بشر بن سلیمان گفت: بسیار خوب، هر امری بفرمایید اطاعت می کنم.

امام هادی(ع) فرمود: اینک گوش کن تا توضیح دهم که چگونه کنیزی را باید بخری. فلان روز از

اینجا به طرف بغداد حرکت می کنی، سعی کن اول صبح فلان روز در کنار پل رودخانه ی معروف

بغداد باشی. وقتی به آنجا رسیدی، می بینی چند کشتی کنار آب می ایند تا بار خود را خالی کنند.

در این میان می بینی زنانی را اسیر کرده اند از کشتی ها پیاده می کنند و به عنوان کنیز در معرض

فروش قرار می دهند. با این که پرده داران می خواهند کنیزان را به خریداران نشان دهند،

آن دختر خود را نشان نمی دهد. حجاب و عفاف خود را حفظ می کند. او دو لباس حریر پوشیده و

یک لباس پوستی گرانبها بر دوش دارد. خریداران متوجه او می شوند و اصرار می کنند که او

را بخرند، او ناراحت می شود و به زبان رومی می گوید: وای حجابم آسیب دید. یکی از خریداران

می گوید: من این کنیز را به سیصد دینار خریدارم.آن دختر به او می گوید: اگر اندازه ملک سلیمان

دارایی داشته باشی، حاضر نیستم کنیز تو شوم. عمرو بن یزید به آن دختر می گوید: چاره ای نیست،

تو را باید فروخت. او می گوید: شتاب نکن! آن خریداری که من می خواهم پیدا می شود، مگر نه این

است که معامله باید از روی رضایت باشد. در این موقع، نزد عمرو بن یزید برو،بگو برای این بانو

نامه ای دارم که به زبان رومی نوشته شده است. این نامه را به آن بانو بده تا بخواند، اگر راضی شد

او را برای صاحب نامه که اوصاف و نشانه های صاحب نامه در آن نوشته شده خریداری کن. وقتی که

نامه را به او دادی او راضی می شود، آن گاه او را خریداری کن و به اینجا بیاور.

ادامه دارد ...


 

ازتون ممنونم از اینکه مشتاقانه مطالب وبم، بهتره بگم وب خودتون رو دنبال می کنید.

و با نظرات قشنگتون باعث دلگرمی من میشید و من رو از ادامه راه مطمئن تر می کنید.

و همینطور یه تشکر ویژه از باران جون و شیدا جون، این عزیزان گل و دوستداشتنی. امیدوارم به

این همکاری ادامه بدن و در آینده ای نزدیک از خجالتشون دربیام.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

امیدوارم بتونم لحظات خوش تری رو براتون فراهم بکنم. انشاالله بعد از نیمه شعبان که مطالب

سریالی تموم میشن از مطالب متنوع تر و مفرح تری استفاده می کنم.

یکی دیگه از برنامه هایی که در پیش دارم اینه که قراره وب یوسفم کو ... رو منحل کنم

چون علی رقم تصورم هیچ استقبالی ازش نشد و اینکه قصد دارم هر از چند گاهی توی همین وب

از اشعار مادربزرگم استفاده کنم. پس یعنی اینکه هر پستی با عنوان یوسفم کو ... دیدید بدونید

دوبیتی های مادربزرگمه.

راستی سلام ... تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد


 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: